در جهان قصهها، شیاطین عاشق نمیشوند. سرخیِ عشق در سیاهی مطلق جایی ندارد؛ پس حق عاشقی را در دل دفع میکنند. "تو" یکتنه معادلات جهان را برهم ریختی. تو... همانی که در ذهن آدمیان گشودی. گرچه من پلیدم، اما تو خود خناسی و من... در درگاه تو فرشتهام. فرشتهای که گیاه عشقِ خناس را در دل میکارد. فرشتهای که عروسِ تک خناس جهان میشود. در یک جمله، من برای خدایم بندگی نکردم اما، تو را... خناس را... با تمام وجود پرستیدم. آری! من خناس پرستم.