نینا وقتی بعد از ده سال از زندان آزاد میشه نیاز به کار داره. پس تصمیم میگیره همه جا رو برای کار بگرده ولی هیچ جا به کسی که ده سال از عمرش رو در زندان بوده کار نمیده! تا اینکه بالاخره به عنوان خدمتکار تو یه خونه که متعلق به یکی از ثروتمندترين خانوادههای شهر بود استخدام میشه. خانوادهای که از بیرون ثروتمند و بیعیب به نظر میاومدن ولی پشت درهای خونه رازهای تاریکی رو پنهان میکردن.
میلی همچنان به عنوان یک خدمتکار کار میکند، و هنوز هم با مشکلات مالی دست و پنجه نرم میکند. او پس از اینکه شغل فعلی خودش را از دست میدهد، از داگلاس گریک، یک متخصص فناوری معروف و ثروتمند، تماسی دریافت میکند. داگلاس از میلی میخواهد که نظافت و آشپزی خانهاش را بر عهده بگیرد، اما به یک شرط؛ او نباید با همسرش وندی که بیمار است ارتباط برقرار کند!
از آنجایی که میلی شدیدا محتاج پیدا کردن کار است و سوسابقه دارد، بهناچار پیشنهاد داگلاس را میپذیرد. طبق معمول، همهچیز آنطور که بهنظر میرسد نیست، و میلی خود را در یک دوگانگی میبیند؛ با کمک به وندی که به گفته داگلاس بیمار است، شغلش را به خطر بیاندازد، یا با نادیده گرفتن آنچه در حال رخ دادن است، ارزشهایش را زیر پا بگذارد!