دانلود رمان قصهی موج pdf از خورشید شمس
با لینک مستقیم برای اندروید و کامپیوتر و PDF
موضوع رمان: عاشقانه، بزرگسال، معمایی
خلاصه رمان قصهی موج
موج به اجبار پدربزرگش مجبور است با فریاد، هم بازی بچگی اش ازدواج کند. تا اینکه با دکتر نیک آشنا شده و در ادامه حقایقی را در مورد زندگی همسرش میفهمد…
قسمتی از متن رمان قصهی موج
تعارف های الکی صندوق دار که نه خواهش میکنم یه کتاب که این حرفارو نداره وفلان… چقدر جالب بود به من گفت میخوایم مغازه رو ببندیم عجله کنید ولی الان چه با این پسره گرم گرفته هنوز صداشو می شنیدم یه ذره از پیانو زدن و علاقه اش به این ساز حرف زد پرسید، تدریس هم میکنید یا خير …. دیگه بقیشه اش رو گوش نکردم از آدم های آویزون که فقط جنس مخالف براشون اهمیت داره بدم میاد. کتابو رو اولین قفسه کنار پیانو گذاشتم نمیخواستم کتابی که پولش رو نداده بودم سهم من نبود و نمیخواستم دوباره رو همون مبل چند دقیقه پیش نشستم دستامو زیر چونم بردم که بتونم سرمو بالا نگه دارم هر وقت کنف میشدم یا به اتفاقی می افتاد که انرژیمو میگرفت سنگین میشدم و سرم رو بدنم تلوتلو میخورد.
سایه اش رو دیدم که به سمتم میاد. هر قدمی که بر میداشت نبضم تندتر میزد چشمامو بستم نمیخواستم نزدیک شدنشو ببینم. میخواستم دستمو روی گوشهام بذارم صدای پاشو نشنوم که وقت نشد رسید. رو به روم ایستادو پرسید: حالتون خوبه؟ آخرین قطره ی انرژیمو جمع کردم تا بتونم سرمو بالا نگه دارم. لبخند روی لبش چال روی گونه هاشو به رخم میکشید – ببخشید یادم رفت خودمو معرفی کنم مکث -کرد پرواز هستم دستشو به نشانه ی احترام جلو آورد. اگه حالم رو به راه بود اون لحظه میتونستم (باپ) پرواز گفتنش دو تا بال برای پرواز در بیارم.
با همون لحن رسمی ادامه داد، صدای ساز که ناراحتتون نمی کنه؟ بدون اینکه منتظر جواب من باشه دست چپشو بالا آورد درست روبه روی چشمهاش گرفت و به ساعت مچی توی دستش نگاه کرد ابروهاشو پیچ و تاب داد و با همون صدای بم لب زد خب هنوز یکم وقت داریم. وقت داریم؟ یعنی منو با خودش جمع بست؟ یعنی حاضر بود با این گندی که زدم خودشو به من اضافه کنه و از خودش کم بشه؟ آبروش تو کتاب فروشی نمیرفت؟ نمیگفتند با یه دختر خنگ هم صحبت شده هیچ تازه خودشم با این ور پریده جمع میبنده و تو یه کفه ی ترازو وزن می اصلاً چرا وقت داریم؟ میخواست چیکار کنه؟ تو همین منجلاب ذهنی خودم دستو پا میزدم که …
موج به اجبار پدربزرگش مجبور است با فریاد، هم بازی بچگی اش ازدواج کند. تا اینکه با دکتر نیک آشنا شده و در ادامه حقایقی را در مورد زندگی همسرش میفهمد...