دانلود رمان قمار جوکر pdf از عطیه شکری
با لینک مستقیم برای اندروید و کامپیوتر و PDF
موضوع رمان: روانشناختی، انتقامی، رازآلود
خلاصه رمان قمار جوکر
دخترک دو قدم به عقب برداشت و اخم غلیظی کرد: از من چی می خوای؟ چشمان جوکر برق عجیبی زد که ترس را به دل دخترک راه داد: می خوام نمایش تو رو ببینم سرگرمم کن! -مثله این که اشتباه گرفتی نمایش کار توعه نه من! پسرک جوکر پشت دست دختر را بوسید و لبخند زیبایی زد: ولی من مطمئنما تو ماهرتری!
قسمتی از متن رمان قمار جوکر
کارن لبخند پررنگی زد و گفت: گفتم که جبران می کنی برام. نمی تونستم اجازه بدم با پای زخمیت خودت تنها بری. لبخند کارن گویی مسری بود، چرا که لب های تارا هم به لبخند باز کرد. – دیشب دلم نمی خواست نجات پیدا کنم اما تو نجاتم دادی یه جورایی چطور بگم… به سمت کارن چرخید و ادامه داد: مثله یه امید ترسناک بودی برام. – چرا ترسناک؟ – دیشب بیشتر از امید نداشتن به نظرم داشتنش ترسناک بود. چنگ زدن به جریان زندگی برای ادامه اش ترسناک ترین اتفاق جهان است حتی برای کسی که هیچ چیزی برای از دست دادن نداشته باشد. او هنوز هم ته دلش زندگی را تمنا می کرد.
کارن به آرامی پلک زد و گفت: رسیدیم. تارا از پنجره خودرو به خانه ویلایی چشم دوخت که از آن دود برمی خاست. دیگر از آن شکوه اولیه و نمای سفید-طلایی زیبای خانه خبری نبود. مانند قلبی که هنوز در سینه ی دختر می تپید اما ویرانه و کدر شده بود. تارا به کمک کارن از خودرو پیاده شد و میشی های رنگ باخته اش را به خانه دوخت. کارن اخم ربزی کرد و جدی شده لب زد: این خونته؟ بی حرف سری تکان داد و تاید کرد. کارن بازوهای ظریف دختر را میان انگشت های کشیده اش فشرد و آرامش را به خون تارا تزریق کرد. – تو که فکر نمی کنی این شرایط موندنیه؟
تارا بی آن که چشم از خونه بگیرد با تن صدای ظریف اما قاطعی جواب کارن را داد: شاید جمع کردنش یه کم زمان ببره اما موندنی نیست این و بهت قول میدم… چرخید و به بلوطی های کارن خیره شد و ادامه داد: دوست داری ببینی؟ بلوطی های کارن میان میشی های تارا در گردش بودند و چیزی درون قلبش لرزید. بی اختیار زمزمه کرد: من پیشتم بهم نشونش بده! تارا یک تای ابرویش را بالا انداخت و گفت: مطمئنی مشکلی نداری با شخصیت واقعی من رو به رو بشی؟ – بذار بیشتر بشناسمت. از خیلی قبل تر به این نتیجه رسیده بود که کارن هم می تواند بهترین بازیگردان باشد و هم بهترین تماشاچی؛ همین او را می ترساند.
دخترک دو قدم به عقب برداشت و اخم غلیظی کرد: از من چی می خوای؟ چشمان جوکر برق عجیبی زد که ترس را به دل دخترک راه داد: می خوام نمایش تو رو ببینم سرگرمم کن! -مثله این که اشتباه گرفتی نمایش کار توعه نه من! پسرک جوکر پشت دست دختر را بوسید و لبخند زیبایی زد: ولی من مطمئنما تو ماهرتری!