دانلود رمان آذرخشی میان رگ هایم pdf از آرمیتا بهاروند
با لینک مستقیم برای اندروید و کامپیوتر و PDF
موضوع رمان: عاشقانه، طنز، جتماعی، خانوادگی، رئال
خلاصه رمان آذرخشی میان رگ هایم
من آرمیتا دختری که هیچوقت محبت ندیدم، ولی با باز شدن پام توی شرکت آذرخش همچی تغییر کرد. درست مثل آذرخش زد وسط زندگیم و همچی از این رو به اون رو شد.
قسمتی از متن رمان آذرخشی میان رگ هایم
اینقد چیز میز داشت ادم نمی دونست چی بخره رفتم
سمت یخچالاش با بدبختی ساندویچ سرد پیدا کردم
با یه نوشابه قوطی حدود پنج دقیقه تو صف حساب کردن
بودم سریع از فروشگاه اومد بیرون و رفتم سمت شرکت
بازم شانس من اسانسور پر بود
وقت نهار تموم شده بود و همه منتظر اسانسور بودن با بدبختی خودمو رسوندم بالا جوری که معلوم بود اقا فعلا نیومده تصمیم گرفتم برم پیش بهار کیف وپلاستیک خریدو گذاشتم زیر میز
کار بهار طبقه پایین بود پس از پله ها رفتمهرچی گشتم نبود
سلن اومد پیشم
– ارمیتا اینجا چیکار می کنی؟
بهار مرخصی گرفت رفت الان که داشتم می اومد اقای تیمسار دیدم رفت بالا بدو
بروسرسری خدافظی کردم و از پله ها رفتم بالا
دیدمش تکیه داده بود به میز کارم دستاش تو جیبش بود
چون راه پله گوشه سالن بود بهم دید نداشتاین
بشر خیلی جذاب بود جذابیش بخوره تو سرش یه جو اخلاق وقتی نگات می کرد احساس می کردی قبل
از اینکه حرف بزنی اون تا تهشو خونده اروم رفتم سمتش
صدا پام شنید ولی برنگشت جلوش وایسادم با اخم
غلیظی نگام کرد با همون نیشخند که از وقتی دیدمش
از رو لبش پاک نشده بود – خانم مشرقی انگار شما کلا به دیر
اومدن عادت دارید تکیه شو از میز گرفت و یه قدم
اومد جلو دستام توهم قلاب کردم من اومدم شما
نبودید صدای نیشخندش رو مخم بود – هه من نباشم
شما باید بری تا اروپا برگردی زبونم با لبم تر کردم
حرفی نزدم چون حقیقت می گفت نگاه کوتاهی بهم کرد
و رفت سمت اتاقش نفسمو ازاد کردم صدا ویبره
گوشیم اومد کیفم از زیر میز برداشتم با زحمت پیداش
کردمپروا بودبیا تعجب جواب دادم الو – وای
آری قرار داد تموم شداز خوشحالی جیغ خفه ای کشیدم.