دانلود رمان تلنگر سیاه pdf از ریحانه محرابی
با لینک مستقیم برای اندروید و کامپیوتر و PDF
موضوع رمان: عاشقانه، اروتیک، بزرگسال
خلاصه رمان تلنگر سیاه
یه گروه دانشجو با دلایلی مختلف وارد یه خونه میشن که بر اساس یه شایعه پا گرفته، خونه ایی که فقط و فقط قربانی میخواد و چی بهتر از یک گروه هفت نفر!؟
قسمتی از متن رمان تلنگر سیاه
و در همون حال دستم رو ماساژ می دادم. بعد از چند دقیقه سرش رو بالا اورد و گفت : بریم. باید از این خونه بزنیم بیرون. سری تکون دادم و گفتم : باشه پس بریم طبقه ی بالا. شبنم با صدای ضعیفی گفت: چرا بریم طبقه ی بالا ؟ اصلا مگه احضار بلدی؟ خواستم چیزی بگم که ساورا نذاشت و گفت: هی دختر. تو چرا خودت رو قاطی می کنی ؟ من و داهی فقط میریم بالا.
سری به عنوان تاسف برای جفتشون تکون دادم که ساورا بهم بد نگاه کرد. خنده ام می گرفت از این بحثاشون. اگه این خونه ام ما رو به کشتن نده ،اینا خودشون همدیگه رو می کشن. دستم رو برای ساکت شدن شبنم که می خواست حرف بزنه ، بالا بردم و گفتم: باید بریم طبقه ی بالا. تو همون اتاقی که جنازه پیدا کردیم. باید روح اون بچه رو احضار کنیم.
واینکه… حرفم رو که نیمه ول کردم ، ساورا گفت: و اینکه چی؟ یه ذره میخوای حرف بزنی داری می کشیمون. لبخندی زدم و با شیطنت گفتم: خوشبختانه و بدبختانه برای احضار حداقل پنج نفر باید باشیم. ساورا اول تو سکوت بهم خیره شد ولی بعد شروع کرد به نگاه کردن بچه ها. انگار که داشت بچه ها رو می شمرد.
بعد از یه مین گفت : بدبخت شدیم رفت!! ستتری به عنوان تاستتف براش تکون دادم و گفتم : بیا کمکم کن از جام بلند شم. درحالی که به کمک ساورا از جام بلند می شدم ، رو به دخترا که هنوز ن شسته بودن گفتم: نمیاین ؟ یا اژانس بفرستم براتون. همشتون بهم چشتم غره ایی رفتن که ستاورا با خنده ضتربه ایی به شتونم زد و گفت :
افرین.. داری ادم میشی. یه خاک تو سر بهش گفتم و همراهش از اتاق بیرون زدم. دم پله ها که رسیدیم ، از ساورا جدا شدم و رو بهش گفتم: تو جلوی دخترا برو منم پشت سرشون که یه وقت اتفاقی براشون نیوفته. ساورا اخمی کرد و درحالی که نگاهش به پام بود گفت: تو خودت نیاز به مواظبت داری. حالا میخوای بادیگارد ایناام بشی؟ سری تکون دادم و گفتم :
حرف نباشه. اینا دخترن. بروو. بی حرف از پله های قهوه ایی رنگ بالا رفت که باعث شتتد به ستتر و صتتدا بیوفتن. ا شاره ایی به دخترا کردم و بعد از اینکه صحرا پ شت سر شون بالا رفت ، منم دنبالشون رفتم. به اتاق که رسیدیم هممون سر جاهامون خشکمون زد. انگار که هنوز تردید داشتیم برای انجام این کار. ضربه ایی به سینم که از شدت هیجان در حال شکافته شدن بود ،زدم و جلو تر از بچه ها وارد اتاق شدم.