دانلود رمان پتریکور pdf از زهرا فضلی
با لینک مستقیم برای اندروید و کامپیوتر و PDF
موضوع رمان: عاشقانه
خلاصه رمان پتریکور
ریموت را زده و سوار میشوم و آهسته در را میبندم. بر خلاف من فرناز جوری در را میکوبد که انگار با در بخت برگشته پدرکشتگی دارد. نگاه سرزنش گرم را به فرناز میدوزم که بی خیال میخندد. ـ ببخشید … از دستم در رفت جون تو ـ نمیدونم چرا این به قلم همیشه از دستت در میره عرق روی پیشانی اش را پاک میکند و غر میزند. ـ اوففف … کشتی ما رو با این لگنت ….. خیره که نگاهش میکنم با صدای گوش خراشی میخندد و ضربه ای به شانه ام میزند. ـ ببخشید که به عروسکت توهین کردم … یعنی این غیرتی که تو رو ماشینت داری بابام رو مامانم نداره ….
قسمتی از متن رمان پتریکور
و من… حالم خوب است… به معنای واقعی کلمه…حداقل میتوانم بگویم در این لحظه حالم خوب است. در این لحظه که خداوند خانواده ای جدید به من هدیه داد. خانواده ای که به زودی یک عضو دیگر هم به آن اضافه میشود. عضوی که شاید عزیزتر از بقیه اعضا شود.
ظرف ها را با کمک خاله جمع میکنیم و در ظرف شویی میچینم. بعد از خوردن چای، خاله و عمو مسعود چمدان هایشان را برمیدارند و با دایان راهی میشوند. خاله ناراحتیام را که میبیند، قول میدهد که هر روز به من سر بزند. آن شب را با عماد تنها میمانیم و فیلم میبینم و بعد از بوسه هایی که بینمان رد و بدل میشود به خواب میرویم.
صبح با صدای زنگ های پی در پی و صدای محکم در زدن، از خواب بیدار میشویم. قلبم از ترس آنچنان ضرب گرفته است که دچار تنگی نفس میشوم. عماد هم در جایش مینشیند و با چشمان قرمزش به حال و روزم مینگرد. -آروم باش عزیزم چیزی نیست صدای زنگ هم چنان میآید و انگار طرف نمیخواهد انگشتش را از روی زنگ بردارد.
عماد از اتاق خارج میشود و من هم با دستانی لرزان، چیزی روی لباس خوابم میپوشم و از اتاق خارج میشوم. عماد در را باز میکند و من با شنیدن صدایی که میآید، وسط سالن در جایم خشک میشوم. -فکر کردی میتونی منو گول بزنی و بیای پیش این زنیکه ی ه…نزار مدارکم و بدم به دادگاه و دودمانت و به باد بدم.
از راهروی منتهی به درب ورود بیرون میآید و نگاهش به من میخورد. عماد عصبی و بران بازویش را میگیرد تا او را از خانه خارج کند. زیبا حکمت تا نگاهش به من میافتد، پوزخندی نثارم میکند. -تو زنیکه ی ج…چرا دست از سر زندگیم برنمیداری…تو کجا و عماد کجا؟ فکر کردی کی هستی…