دانلود رمان نفسی دیگر pdf از اکرم افخمی
با لینک مستقیم برای اندروید و کامپیوتر و PDF
موضوع رمان:عاشقانه
خلاصه رمان نفسی دیگر
داستان در مورد دختری به اسم بیتا هستش که طی یه اتفاقاتی تو یه مهمونی با پسری آشنا میشه،که این دو تا طی یه اتفاقات خاصی عاشق همدیگه میشن و پسر عموی بیتا که از این اتفاق با خبر میشه ،بلا های زیاد و مختلفی سر بیتا میاره تا این دو تا به هم نرسن.اما اونا حاظر میشن از تمام موانعی که زندگی سر راهشون قرار میده عبور کنن اما نمیدونن که سرنوشت که آینده سخت و مبهمی براشون در نظر گرفته .
قسمتی از متن رمان نفسی دیگر
امروز روزیه که مرتضی با پدرش و مادرش برای خواستگاری میان یه تیپ کاملا مجلسی زدم و در اخر روسری ساتنم رو سرم کردم با همراه با یه آرایش ملایم رفتم پایین بابا کت شلوار طوسی با پیرهن سرمه ای تنش بود بهزاد هم یه پیرهن سفید با شلوار قهوه ای پوشیده بود مامان هم یه دست لباس مجلسی تنش بود آیفون صداش در اومد و همه رفتیم به استقبالشون اول یه مرد قد متوسط با موهای تقریبا سیاه و کمی هم سفید وارد شد و به من گفت
– سلام دخترم من هادی هستم ،پدر مرتضی – خوشبختم بعد هم یه زن با قد متوسط و بسیار خوش پوش اومد تو و گفت – ماشالا به سلیقه پسرم یادم باشه براش اسپند دود کنم لبخند زدم که گفت – منم فاطمه هستم مادر مرتضی – خوشبختم بعد هم مرتضی اومد داخل و گفت – سلام علیکم ،منم که مرتضی هستم دربست در اختیار شما – کم مزه بریز بابا مرتضی – چه کنیم دیگه بعد دست گل قشنگی رو به من داد و من رفتم تو اشپز خونه و وقتی مامان گفت چایی رو بردم برای همه چایی دادم و نشستم
بابای مرتضی – خب دخترم شما دو تا هم حرفاتون رو بزنید ما که خدا رو شکر به نتیجه رسیدیم موند نظر شما بلند شدم و مرتضی رو به اتاقم هدایت کردم درو بستم که مرتضی گفت – خب من چند تا شرط دارم – اوهوم میشنوم مرتضی – اول اینکه همیشه دوسم داشته باشی و باهام مهربون باشی و هیچوقت ترکم نکنی همین از شرط و شروطش خندم گرفت – خب شرایط منم اینه که دوسم داشته باشی و ترکم نکنی مرتضی – چشم خانومی لبخند زدم و بلند شدیم رفتیم پایین مادر مرتضی گفت – خب عزیزم نتیجه مذاکرات چیه؟
اینا کلا خانواده شوخی هستن خوش به حالم سرمو انداختم پایین و چیزی نگفتم که باز مادرش گفت – خب دیگه سکوت علامت رضاست مبارک باشه همه تبریک گفتن و منم که حسابی کیفم کوک بود مرتضی هم بد تر از من قرار شد که هفته بعد بریم یه صیغه بخونیم و تو مراسم عروسی عقد دائم کنیم موقع رفتن مرتضی بهم گفت – راستی مروا شمارتو خواست منم بهش دادم منتظر تماسش باش – مروا؟؟؟؟؟؟؟؟! مرتضی – مروا خواهرمه – اهان باشه مرسی.