دانلود رمان غمزههای کشندهی رنگها دقایقی قبل از مرگ pdf از گلناز فرخ نیا
با لینک مستقیم برای اندروید و کامپیوتر و PDF
موضوع رمان: عاشقانه
خلاصه رمان غمزههای کشندهی رنگها دقایقی قبل از مرگ
من سفید بودم، یک سفیدِ محضِ خالص که چشمم مانده بود به دنبالهی رنگین کمان… و فکر میکردم چه هیجانی دارد تجربهی ناب رنگهای تند و زنده…
اما تو سیاه قلم وجودت را چنان عمیق بر صفحهی جانم حک کردی، که دیگر جادوی هیچ رنگی در من اثر نکرد.
و من قاتل رنگها شدم، قاتلی که سخت عاشق و شیفتهی غمزهی کشندهی رنگها پیش از مرگشان میشد و این درد، درد کمی نبود…
قسمتی از متن رمان غمزههای کشندهی رنگها دقایقی قبل از مرگ
تو زندگی واقعی باید برای نجات جون خودت و عزيزات بجنگی، اونم با چنگ و دندون به قیمت اینکه دردت بیاد له بشی از استیصال پرپر بزنی اما باید پاش وایسی پای خودت پای هدفت… اینجا خونه باغ پدر بزرگ گوگولی مگولیت نیست منم پسر عموی عاشق سینه چاکت نیستم که از بچگی دلم پی چشم و آبروت باشه و تو هم با ناز و ادا و گریه بخوای غذا نخوری، حرف گوش نکنی و منم در هر حالی برات بمیرم. مات و مبهوت به صورتش چشم دوخته ام که جلو می آید آنقدر جلو که لبه ی دمپایی اش می رود روی نوک انگشت شصت پایم و پایم را در جا مچاله میکنم ولی قدرت عقب رفتن ندارم.
لحنش یک جور کوبنده اس که انگار حرفهایش را دارد در صفحه ی ذهنم حک میکند. این یه داستان عاشقانه نیست جانانه خریت منو برای نجاتت تبدیل به رمان نکن. نفسی ندارم که بکشم و حتی نمیتوانم دهان نیمه بازم را ببندم و در مقام دفاع از خودم حرفی بزنم. اینجا خونه ی آدمیه که ده سال دقیقش رو بخوای سیزده ساله با بی شرفی تمام زندگی کرده، این خونه و هر چیزی که می بینی دارم، دست رنج من نیست، پاداش فروختن خودمه. سیزده ساله دارم تو نکبت دست و پا میزنم که به یه جواب برسم و هنوز نرسیدم، من که هدف داشتم و هدفم عزیزترین آدم زندگیم بود، راستش رو بخوای بریدم همین تویی که اینجا وایسادی یه سندی برای اوضاع روحی پریشون من.
***
مامان پری با همه ی صبر و توانش بریده بود… طاقت دیدن حال بد خالم رو بعد از تزریق ها نداشت. هر تار مویی که زمین می افتد یکی غش میکرد. اون یکی زجه میزد… جوری شد که خالم رفت خونه ی مامان پری تا مامانم و زن داییم بدون استرس از اینکه مزاحم شوهر خالم هستن هم کمک مامان پری باشن هم به خالم رسیدگی کنن و هم به پسرخاله هام تو درس و کاراشون… خب روزای سختی بود همه ش اضطراب، همه ش نگرانی همه ش راجع به مریضی حرف میزدن همه اما با همه ی تلخی ها و رنجها خالم عمل کرد و وضعیتش رو به بهبود رفت. کم کم امید و آرامش به خانواده ی آشفته حال ما برگشت اما ….
من سفید بودم، یک سفیدِ محضِ خالص که چشمم مانده بود به دنبالهی رنگین کمان… و فکر میکردم چه هیجانی دارد تجربهی ناب رنگهای تند و زنده…
اما تو سیاه قلم وجودت را چنان عمیق بر صفحهی جانم حک کردی، که دیگر جادوی هیچ رنگی در من اثر نکرد.
و من قاتل رنگها شدم، قاتلی که سخت عاشق و شیفتهی غمزهی کشندهی رنگها پیش از مرگشان میشد و این درد، درد کمی نبود…