دانلود رمان پسربلوچ pdf از محدثه_ا
با لینک مستقیم برای اندروید و کامپیوتر و PDF
موضوع رمان: عاشقانه، غمگین، مافیایی
خلاصه رمان پسربلوچ
عاشقانه ای ناب میان دختر تُرک و پسر بلوچ… هیرمان پسر خونسرد و جدی، یه پسر بلوچ که دل میبره از إلای…. إلای دختر مظلوم اما سر زبون داری که برخلاف مخالفت خانواده ها مالکیت هیرمان و قبول میکنه و باهاش به بلوچستان میره و اونجا میفهمه که…
قسمتی از متن رمان پسربلوچ
چشمام رو زیر نظر گرفت و مثل پسر بچه های تخس با لحنی لجوج لب زد _میخواستم بهت پیشنهاد دوستی بدم! از یهویی بودن حرفی که زد گوشه لبم به سمت بالا کشیده شد اما خیلی زود خودمو جمع و جور کردم درحالی که خودمو به کوچه علی چپ میزدم گفتم _پیشنهاد دوستی ینی چی؟ پوکر نگاهم کرد و حرف خودمو تکرار کرد: _ُاسکلم کردی؟! شونه بالا انداختم و چیزی نگفتم که ادامه داد: _ببین الان نزدیک 6،7ساله که به غیراز پدرامون، خانوادمون کلا رفت و آمد دارن و صمیمی هستیم،کم کمش سالی سه بار همدیگرو دیدیم ،همو میشناسیم.
مکث کرد ،کل صورتم رو از نظر گذروند و دوباره تو چشمام زل زد و ادامه داد: _ازت خوشم میاد ،با کسی کاری نداری سرت تو کار خودته! دوباره نگاهش شیطون شد و گفت _خوشگلم که هستی؛ دیگه چی میخوام از این بهتر؟! دست به سینه شدم به چار چوب در کلبه تکیه دادم و طلبکارانه لب زدم _اوهوممم الان من موردپسند شمام؟! با ذوق سرتکون داد. به زور جلو خنده ام رو گرفتم و درحالی که سعی میکردم خودم رو بیخیال نشون بدم گفتم: _حرفات تموم شد؟ من دیگه برم خدافظ! از کنارش رد شدم و به سمت خونه رفتم که از پشت سرم گفت _امشب جواب میخوام ازتااا!
بهش محل ندادم و وارد خونه شدم لبخندم کم کم رو لبم نشست و به سمت آشپزخونه رفتم ،حقیقتا از این اعتراف ذوق مرگ شدم ولی به روی خودم نمیاوردم! مامان با دیدنم گفت: _کجا رفتی؟! نگاهی به میز چیده شده انداختم و لب ورچیدم! _رفتم گوشیمو از کلبه بیارم! نگاهی به دستام انداخت و چپ چپ نگام کرد: _کو گوشیت؟! لبم رو گاز گرفتم و گفتم _یادم رفت! آروم کنار گوشم تهدیدوار پچ زد _از زیر کار درمیری دیگه باشه مشکلی نیس! مامان با اینکه خیلی باهام صمیمی بود اما موقع کار خونه یا هرکار دیگه ای خیلی جدی بود و اصلا خوشش نمیومد که از زیرکار در برم!