دانلود رمان در خلوت یک گرگ pdf از فاطمه لطفی
با لینک مستقیم برای اندروید و کامپیوتر و PDF
موضوع رمان: عاشقانه، اجتماعی، درام، معمایی، راز آلود، روانشناسی
خلاصه رمان در خلوت یک گرگ
رئیس مجموعهی مشهور آژند، مرد مرموزی است که جز نام هیچ کس چیز دیگری از او نمیداند. به علت مبتلا بودن یه یک بیماری روانی، قلمروئی جدا و مستقل از آدمها دارد و به تنهایی حکمرانی میکند. کسی مجوز ورود به خلوتش را ندارد تا وقتی که…
قسمتی از متن رمان در خلوت یک گرگ
مادرجان تند تند از حال و احوالم میپرسید و جویای این میشد که چه شد آمدم و کی خواهم رفت. من اما بی آنکه خودم چیزی بفهمم جوابش را دادم و نگاه به گوشی دوختم. دو پیام از شماره ی سیو شده ی طوفان سور و سات یک آتشبازی را در دلم چید و انگشتم بیقرار برای باز کردن پیام به لرز افتاد.
پس لرزه ها از نوک انگشت اشاره به اسکرین گوشی رسید و با کوچکترین برخورد پیام های تازه رسیده از او باز شد. نگاهم روی پیام ها چرخید اما آنقدر هول و عجول برای خواندن بودم که با یک نگاه نتوانستم چیزی از معنای کلمات ردیف شده کنار هم بفهمم. آقاجان دستش را میان دو کتفم گذاشت و روبه مادرجان گفت: _ ای بابا بزار بره لباس عوض کنه بیاد بشینه یه لقمه نون بخوره بعد هرچه قدر میخوای سوال جوابش کن.
خانوم جان چشم غرهای به آقاجان رفت که من به حالت بامزهاش خندیدم. قدم هایم را به سمت اتاقم برداشتم و گوشی را میان دستم فشردم: _ لباس عوض کنم برمیگردم ریزبه ریز برات همه چیو تعریف میکنم خانوم جون! درب اتاق را پشت سرم بستم و به آن تکیه زده نشستم.صفحه ی خاموش شده ی گوشی را مقابل دیدگانم گرفته و روشن کردم: «_ میدونم عصبی که میشم میترسونمت… _دیگه خودمو کنترل میکنم، باشه خزر؟!»
لب هایم را محکم روی هم فشردم و دوباره و دوباره این دو پیام کوتاهش را خواندم. این هم یک جور عذرخواهی بود؟ در جواب چه باید مینوشتنم؟ اشکالی ندارد من نمیترسم؟ البته که اشکال داشت ، مثل سگ میترسیدم! همانطور خیره به صفحه مانده بودم و هیچ توان و تفکری در خود برای جواب دادن نمیدیدم.
عاقبت با صدای آقاجان که سفارش نیمروی عسلی به خانوم جان میداد، به خود آمده و از جا بلند شدم. گوشی را خاموش کرده روی میزتحریر چوبی ام گذاشتم. یادش بخیر، چه طرح هایی که روی این میز نزده بودم! لباس هایم را از تن کنده و از داخل چمدان، لباس راحتی مرتبی پوشیدم