دانلود رمان بوسیدن عروس ممنوع pdf از کاریان کول
با لینک مستقیم برای اندروید و کامپیوتر و PDF
موضوع رمان: عاشقانه، اروتیک، بزرگسال
خلاصه رمان بوسیدن عروس ممنوع
میشه گفت من دختری در شرایط سخت بودم و اون شوالیه من با زره درخشان بود. اما دقیقتر بخوام بگم من دختری بودم که بدشانسی زیادی داشت و اون پسری بود با هیکل عضلانی و خالکوبیهای زیاد! جود لاکتی معروف به «لاکی» فقط یک کارگر ساختمانی جذاب و متفکر نبود. اون قهرمان شخصی من بود که به نظر میرسید در مکان و زمان مناسب همیشه کنارم حضور داشت. مثل زمانی که ماشینم خراب شد و به یه سواری به خونه نیاز داشتم و زمانی که روی پیادهرو درست روبروش پخش زمین شدم و باید به اورژانس منتقل میشدم. اون لحظات دقیقاً بهترین لحظات من نبودن، اما برای اون بود. ما با هم دوست شدیم و مهم نبود که ۱۶ سال از من بزرگتره. ما وجوه مشترک زیادی داشتیم؛ مثلا عشقمون به موسیقی راک کلاسیک و ماشینهای سریع قدیمی و گذشتههای دردناکمون که ما رو نسبت به عشق و روابط بدبین کرده بود. داستانی آرام و شیرین اما جذاب و عاشقانه، ازدواج مصلحتی با اختلاف سنی بالا!
قسمتی از متن رمان بوسیدن عروس ممنوع
زن عمو با ناراحتی انگشتر طلاش رو در میاره و بهم میده. حلقه و سنگ رو با احتیاط داخل یه کیف کوچیک زیپی قرار میدم. با قول دادن میگم«:زود برش میگردونم، درست مثل روز اولش». عمو خم میشه و بوسه ای آروم روی پیشونی زن عمو میزنه و چیزی رو زمزمه میکنه که من نمیتونم بشنوم. در طرف دیگه ی اتاق، اسکایلر رو میبینم که با لبخندی کوچیک و رویاپردازانه روی صورتش اونا رو تماشا میکنه و بعدش نگاهش رو به سمت من تغییر میده.
نور کوتاهی از اشتیاق توی چشماش دیده میشه، اما با برق غم و اندوه از بین میره. سریع نگاهم رو میدزدم. نه. به هیچ وجه نمیتونم به خودم اجازه بدم که به اینکه عمو و زن عموم چه نقشه هایی برام دارن فکر کنم. اونا شانس آوردن. با وجود اسم مستعارم من اونقدا هم خوش شانس نیستم. بعداً وقتی به خونه میرسیم، کَسی رو به حیاط خلوت میبریم تا بدوئه و اسکایلر گاس رو توی کالسکه ی گربه میذاره و اونو اطراف حیاط خلوت هل میده.
پشت حیاط خلوت ایستاده م و سیگار میکشم و به این فکر میکنم که چطوری با عروس نوجوونی همخونه شدم که یه گربه رو توی کالسکه بچه توی حیاطم هل میده. و با این حال، نمیتونم زندگیم رو به شکل دیگه ای تصور کنم. وقتی به داخل برمیگردیم میگم:«نظرت چیه که من برای شام چندتا ساندویچ پنیر کبابی درست کنم؟» «مثل دفعه ی پیش که درست کردی؟ با همون پنیر سفید و نون تست؟ و کره؟»
«دقیقاً مثل دفعه قبل». نخ های آویزون روی لبه ی شالشو میکشه. «و همه چیزش تازهست؟» «آره. دیروز از خواربار فروشی گرفتم.» در یخچال رو باز میکنم و بسته جدید پنیر اسلایس شده رو بیرون میارم. «میبینی؟» میگم و اونو بالا نگه میدارم.«باشه. یکی میخورم». وقتی شروع به درست کردن ساندویچ ها میکنم، یکی از کابینت ها رو باز میکنه و بطری آنزیم های گوارشیش رو بیرون میاره. میپرسم«:حالت بهتر شده؟ اینا بهت کمک کردن؟» یه ردیف دارو و مکمل داره که چند بار در روز مصرف میکنه.