دانلود رمان ماهاراجه pdf از مهتاب_ر
با لینک مستقیم برای اندروید و کامپیوتر و PDF
موضوع رمان:عاشقانه، بزرگسال، اجباری
خلاصه رمان ماهاراجه
گیلدا دختر به شدت زیبا و جذاب که خانوادشو از دست داده و پیش داداشش زندگی میکنه یه روز که داداشش به ماموریت رفته زنداداشش اونو به یه نفر میفروشه تا اونو با خودش به هند ببره و اونجا پرستار ماهاراجه مردی فلج بشه…
قسمتی از متن رمان ماهاراجه
آکاش با اخمای درهم و برهم از تخت پایین رفت و در حالیکه مشخص بود اوقاتش تلخ شده گفت: -راهنمایی شون کن تو سالن الان میام با رفتن سلمان روی تخت نیم خیز شدم و ملحفه سفید رو روی سینه هام کشیدم و گفتم: .-چی شده؟…اومدن دستگیرت کنن؟
در حالیکه لباساش رو میپوشید گفت: -چیزی نیست… تو بخواب تا بیام به خدمتکار میسپارم برات قرص بیاره تا راحت بخوابی منم زودتر مشکل و حل میکنم و میام فقط از تخت پایین نیا درسته که درد نداشتی اما دیواره واژنت حساس شده ممکنه به خونریزی بیفتی هر چی بیشتر استراحت کنی بهتره
توجهی که بهم نشون میداد قند تو دلم آب میکرد. اما با حرفاش دلشوره بدی به جونم افتاده بود و هر لحظه هم بیشتر میشد. وقتی شروع کردم به جوییدن پوست لبم کنارم نشست و دستاش رو باز کرد: -بیا اینجا ببینمت! انگار فقط منتظر همین بودم. از خدا خواسته خودم و تو بغلش جا دادم و سرم رو روی سینه ش گذاشتم.
دستاش رو پیچک وار دورم پیچید و روی موهام رو عمیق بوسید. موج گرما رو حس میکردم و تنم داغ تر میشد. بدن لختم رو مثل یه نوزاد به بدنش چسبوند و گفت: -نگران نباش اتفاقی نمیافته حتما برای بیزینسم اومدن دلیل دیگه ای نداره نفسم رو حبس کردم و لب زدم: -ولی شیما…
چونه م رو بین انگشتاش گرفت و وادارم کرد تو چشماش نگاه کنم: -ببین منو … اونا نمیتونن واسمون دردسر درست کنن دوباره روی موهام رو بوسید و نفهمید چه دلشوره ای به جونم افتاده. بدتر از همه دردی بود که کم کم داشت زیر دلم و کمرم میچید. با رفتن ماهاراجه روی تخت دراز کشیدم و چشمام رو روی هم گذاشتم.