ناب رمان
دانلود رمان های ناب پرطرفدار
ناب رمان
مطالب محبوب

رمان های ویژه

رمان شبی که باران آمد

دانلود رمان شبی که باران آمد pdf از آوا موسوی

با لینک مستقیم برای اندروید و کامپیوتر و PDF

موضوع رمان: عاشقانه، اجتماعی، روانشناسی

خلاصه رمان شبی که باران آمد

المیرا چیزهایی می‌بینه که بقیه قادر نیستند ببینند. چیزهایی می‌شنوه که بقیه قادر نیستند بشنوند. المیرا از جنون عبور کرده. همه تنهاش گذاشتند و اون رو داخل آسایشگاه رها کردند. حتی عزیز تریناش هم ازش ناامید شدند، چون اون قرار نیست درمان بشه باید چیکار کنه؟ اصلا راهی هم برای نجاتش هست؟ شاید قراره تا ابد میون دیوارهای خاکستری آسایشگاه زندانی بمونه…

قسمتی از متن رمان شبی که باران آمد

شمیم خواست چیزی بگوید که پسری جوان لغر اندام جلو آمد تا سفارش بگیرد. ندا بدون این که از کسی سوال بپرسد، برای همه کوبیده سفارش داد.

با رفتن پسر شمیم چشم گرد کرد و با حرص گفت: _ مثلا ما رو مهمون کردی؟ یه موقع یکی کوبیده دوست نداشت. ندا خونسرد شانه بال انداخت. _ به عهده خودتون میذاشتم، جیبمو خالی میکردین.

من و عارفه به هم نگاه کردیم. هر دو نفرمان داشتیم به یک چیز فکر می کردیم.

به چند وقت پیش که عرفان مهمانمان کرد و احسان با سخاوت تمام جیبش را خالی کرد.

عارفه لبخندی زد و من هم به اجبار گوشه لبم را به سمت بال کج کردم. سفارش ما آماده شد و هرکدام مشغول خوردن غذا شدیم.

ندا و عارفه با هم حرف می زدند و شمیم هم که کمی از حال و هوای صبح فاصله گرفته بود، در بحثشان شرکت می کرد. با هم کلکل می کردند و می خندیدند و من فقط در سکوت به حرف ها و مسخره بازی هایشان گوش می دادم.

اگر بخواهم راستش را بگویم، من هم دلم می خواست با آن ها بخندم و شوخی کنم و با هم مردم را سوژه کنیم اما هرکاری می کردم، نمی شد.

من داشتم همزمان دو بحران را پشت سر می گذاشتم. اول وضعیت عوارض بیماری لعنتی ام و گوشه گیری و فرار از اجتماع و افسردگی ام و بعد امیرعلی و حال و روز آشفته ام

نمی دانم عارفه چه چیزی گفت که سه نفرشان بلند خندیدند و ندا رو به من بریده بریده گفت:

_ وای… الی، عارفه… کپی خودته… همونقدر… خل و چل! در دلم جمله اش را تصحیح کردم. «عارفه کپی من بود.» نفس عمیقی کشیدم و با صدایی گرفته گفتم:

_ آره خب، من و عارفه شاگردای احسانیم

  • اشتراک گذاری
خلاصه کتاب
المیرا چیزهایی می‌بینه که بقیه قادر نیستند ببینند. چیزهایی می‌شنوه که بقیه قادر نیستند بشنوند. المیرا از جنون عبور کرده. همه تنهاش گذاشتند و اون رو داخل آسایشگاه رها کردند. حتی عزیز تریناش هم ازش ناامید شدند، چون اون قرار نیست درمان بشه باید چیکار کنه؟ اصلا راهی هم برای نجاتش هست؟ شاید قراره تا ابد میون دیوارهای خاکستری آسایشگاه زندانی بمونه...
مشخصات کتاب
  • نام کتاب
    شبی که باران آمد
  • ژانر
    عاشقانه، اجتماعی، روانشناسی
  • نویسنده
    آوا موسوی
  • ویراستار
    ناب رمان
  • صفحات
    934
  • منبع تایپ
    ناب رمان
خرید کتاب
40,000 تومان
دانلود بلافاصله پس از پرداخت
اگر نویسنده این کتاب هستید و درخواست حذف آن را دارید
  • admin
  • 40,000 تومان
  • برچسب ها:
دیگر نوشته های
ورود کاربران

آرشیو نویسندگان
درباره سایت
ناب رمان: مرجع دانلود رمان برای موبایل و کامپیوتر. رمان‌های عاشقانه، تاریخی، فانتزی و ... را با بهترین کیفیت دانلود کنید. ❤️📚📱\" توضیحات متا خلاقانه: در ناب رمان، کلمات جان می‌گیرند و شما را به دنیایی دیگر می‌برند. ✨ دانلود رمان و غرق شدن در خیال، همین حالا! 🌊
آمار سایت
  • 594 نوشته
  • 424 محصول
  • 0 کامنت
  • 1 کاربر
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " ناب رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.