دانلود رمان آصلان pdf از مائده قریشی
با لینک مستقیم برای اندروید و کامپیوتر و PDF
موضوع رمان: عاشقانه، معمایی، اجتماعی
خلاصه رمان آصلان
یک آتش سوزی بزرگ درست بعد از جدایی دو معشوق… مردی که چشمانش از جنس یخ های آلاسکا هستند و وجودش طعنه به سنگ سخت می زند… دختری که در مردمک هایش زندگی بیداد می کند و آرامش … طعم خیانت معشوق، توانایی دل کندن ندارد… هیچ کس نمی داند که آخر قصه ی عشق پر دردسرشان به کجا کشیده می شود… جز دخترکی که امید دارد یه روز ققنوس شدن؟؟
قسمتی از متن رمان آصلان
بیخیال زیر و رو کردن اتاق می شود و با نفس نفس قاب عکس پدر و مادرش را از روی عسلی چنگ می زند و از اتاق خارج می شود !مگر راهی جز فرار مانده بود؟ اگر بود هم در حال حاضر به فکر او قد نمی داد !دستگیره ی درب ورودی را به سمت پایین می کشد اما درب باز نمی شود !چشمانش گشاد می شوند !تقلا می کند و با دستگیره کشتی می گیرد اما نتیجه ای حاصل نمی شود !دیوانه می شود و مشتش را محکم بر درب می کوبد !جیغ می کشد و طعم خون را در دهانش حس می کند:-باز شو دیگه لعنتی…چه مرگته تو !مشت می کوبد و تلفن خراب خانه خار در چشمش می شود !
اشک هایش روان می شوند و ذهنش لحظه ای جا می ماند در ماشین نعیم که گوشی اش را در آن جا گذاشته بود !بی رمق کنار درب سر می خورد و قاب عکس را به سینه اش می چسباند !ناامید قرنیه ی چشمانش را می چرخاند و به خانه ی دود گرفته اش نگاه می کند!خانه ای که احتمالا چندی بعد جز دیوار های سوخته و جزغاله شده چیزی از آن باقی نمی ماند !لبش کمی کج می شود؛ شاید هم خودش می شد جسدی سوخته در میان این خانه ی پرخاطره !یک حالی داشت !انگار تسلیم شده بود !انگار دیگر می دانست کسی به دادش نمی رسد و او محکوم بود؛ محکوم به مرگ !
روحش را جا گذاشته بود و تا به حال مانند یک مرده متحرک به زندگی ادامه می داد و حال جسمش فاصله ای تا مرگ نداشت ! زوال را پیش رویش می دید و در این بین فقط مرور خاطراتش را کم داشت !چشمانش با درد بسته می شوند و یک صدا، یک صدای محکم و مردانه در مغزش شروع به رژه رفتن می کند !-“وقتی تو چنگ صیاد افتادی، فرار و رهایی حتی از ذهنتم نباید بگذره ماهی قرمز ! تو دیگه محکومی به حبس شدن توی بغل صیاد! غلط هم کردی بمیری! غلط کردی نفست ببُره ! اگه یه روز عطر تنت نباشه این دنیا رو به آتیش می کشم،هیچ کس از دستم خلاصی نداره !